رمان دل بی قرار من🫀🙃پارات1 اینجا اردیا ازدواج کردند

کلا یک سال بود که نیکا ایتالیا
منم دلم بی قرار بود
دلم میخواست پیشش برم ولی نمی‌تونستم
ولی تا وجود اینکه ارسلان بود خیالم خوب بود ناراحت نبودم
ارسلان کنارم بود یعنی هیچی تو دلم نباید ناراحتی باشه
من:اومممممممم ارسلان
ارسلان:جان
من:میگم عمارت رو دوست داری
ارسلان:خوب این چه سوالیه معلومه که دوست دارم
دیدگاه ها (۰)

حواسم نبود پست کردم😂ادامه می دهیم

اردیامح🥰🥺

بچه ها یک خبر بد دیگه از همه بد تر

سلام خوبین یک خبر بد دارم

Embrace of the mafia

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط